سيماي زنان در آخرالزمان

امام صادق (ع) می فرماید:

تهران به حدی می رسد که کاخ هایش چون بهشتی شود و زنانش چون حورالعین باشند جامه ی کافران را بپوشند و خود را به شکل مستکبران در آورند بر زینها سوار شوند به همسران خود تمکین نکنند و درآمد شوهرانشان کفاف آنه را ندهد.

از آنها به قله ی کوهها فرار کنید و همانند روباهی که بچه های خود را برداشته اند از لانه ای به لانه ی دیگر بگریزید .

پیامبر (ص) نیز فرمودند:

و هنگامی که زنها برای طمع دنیا به همسرانشان در داد و ستد کمک می کنند.

 

کتاب ام الناصب ص۱۸۳-بحارالانوار ج۵۲ص۲۵۸

منتخب الاثرص۴۲۸

عرض تسليت...

شهادت مظلومانه ی آقام امام جعفر صادق (ع) را به ساحت مقدس آقام مهدی (عج) و همه ی شیعیان تسلیت عرض ميكنيم .

 

 

حضرت صادق مگر فرزند پیغمبر نبود

یا مگر ريحانه ی صدیقه ی اطهر نبود

با چه تقصير و گنه بر خانه اش آتش زدن

اجر نشر دانش او شعله ی آذر نبود

اجر و پاداش رسول و عترت مظلوم او

در دل شب حمله بر بابل له اكبر نبود

                           

نيمه شب كه از خانه می بردن صاحبخانه را

بر روی دوشش عبا ، عمامه اش بر سر نبود

از برای بردن مولا كس از ابن ربيع

سنگدل تر ، بی حيا تر ، بلكه ظالم تر نبود

                       

او پياده می دويد و اين به اسب خود سواره

گويی يار در سينه ی تنگش نفس ديگر نبود

ديدن بابا در آن حالت پسر را می كشد

خوب شد همراه بابا موسی يه جعفر نبود

و امروز هم نیامدی.......

دلم گرفته از نیامدنت..........

برای تو

تا کی سهم من شمردن روزهای بی خورشید و شبهای بی ماه باشد؟ تا کی سنگینی عبور این ثانیه ها را بر جان خسته ام بکشم؟ بگو چقدر دلتنگی غروب برای آمدنت کافیست؟  تا کی غروب های جمعه را چشم به انتظار آسمان بدوزم و بدانم که نمی آیی؟ می آیی؟ راضی هستی سهم من چشم دوختن به این پنجره ها و این دیوارهای خالی از نقش تو باشد؟ تا کی سهم من دعاهای اجابت نشده و آرزو های تکراری؟ عکس سیاه و سفید تو را تا کی در قاب خالی پنجره بکشم؟ تا کی تلخی نبودنت قرار است در هر چه می خورم مزه کند؟ خدایا تا کی؟ برای آمدنت چند نفر مانده اند تا برسند؟ نمی خواهی بگویی تا کی می خواهی با خواری در چشم و خاک در دهان صبر کنی؟ تلخی این صبر را چگونه می توانی در زمانی بی انتها بگنجانی؟ مگر پدرت نبود که بیست و پنج سال سکوت کرد... بگو تا بدانم سهم تو چند قرن است؟ اقیانوس هم نهایتی دارد بگو تا بدانم در دلت چند اقیانوس بی کران جای دادی؟ نکند تو هستی که در انتهای هر دریایی آسمان را به آن پیوند می دهی؟ این چنین بی کرانگی را از که آموخته ای؟ چطور می توانی؟ دستانت را به آسمان پیوند می دهی؟ چشمانت را به کجا می افکنی تا دردشان را مرهم نهی؟آآآآه از دل تو، جواب دلتنگی هایش را چه می دهی؟ آسمان هم دیگر از دیدن چشمان منتظر من به ستوه آمده، می دانستی؟ چه نذری کنم تا بدانی منتظرت هستم؟ چند چشم دیگر باید بدانند که منتظر باشند تا تو بیایی؟ اگر آخرین روز عمرم باشد چه؟ قول می دهی بیایی؟

انتظار

بگذار بگویم مهربانم وقتی آمدی در کنارم دیگر هیچ غصه ای ندارم

بگذار از آسمان عشق تو بگویم از طراوت چشمانت از ستاره ی قلبت

 می خواهم بگویم تو را با تمام وجود احساس می کنم 

بهترینم زندگی با تو در کنار تو به هوای عشق تو زیباست

 درخشش چشمانم طراوت نگاهت را می خواند

به اميد روزي كه با آمدنت جهان نوراني شود